میخواهم از جانبازی انصراف بدهم
این ارتشی بازنشسته امروز اما دل پردردی از مسئولان دارد.
میگوید: مسولان هر روز ادعایی تازه برای خدمت رسانی میکنند اما دریغ از آنکه به دست ما برسد.
با قربانعلی صالحی به گفت و گو نشستیم و از دیروز و امروزش شنیدم:
در سال 53 به استخدام ارتش در آمدم و حدود سه سال در نجف آباد اصفهان، آموزشهای لازم را طی کردم، اما بعد از انقلاب به خاطر اطاعت از فرمان حضرت امام در خدمت انقلاب بودم و در سال 58 و همزمان با شهادت آیت الله مطهری به تهران آمدم. در ستاد هوانیروز تهران مستقر شدم و به خاطر علاقهای که داشتم در حرفه چتربازی، اعلام آمادگی کردم و به تیپ 23 منتقل شدم و پس از مدتی یعنی حدود 3 ماه قبل از شروع جنگ به کردستان منتقل شدیم و تا حدود 1 سال پس از اتمام جنگ در مناطق مختلف جبهه حضور داشتم.
اولین مأموریت ما در کردستان، اواخر تیرماه 58 به اجرا در آمد. برای نجات و شکستن حصر ستون نظامی بانه – سردشت وارد عمل شدیم اما به دلیل شدت درگیریها ما هم در محاصره قرار گرفتیم و حدود 4 روز قبل از شروع جنگ محاصره شکسته شد. به نحوی که اولین پرواز هواپیماهای عراقی به داخل خاک ایران را شاهد بودیم که در ادامه نفوذشان به حریم هوایی ایران، تهران و چند شهر دیگر را بمباران کردند. فرمانده کل ستون بانه-سردشت شهید صیاد شیرازی بود. معاون او هم سرهنگ «آریان نام» که متأسفانه وابسته به گروهکهای کومله و دموکرات بود و منافق از آب در آمد؛ بعدها دستگیر شد. او وابسته به تیپ 55 هوابرد شیراز بود که از آنجا یک گردان مکانیزه را برای مأموریت به کردستان آورده بود، بعد از اینکه این تیپ به لشکر تبدیل شد ما دیگر از او خبری نداشتیم و زمزمههایی بود که محاکمه نظامی شد. در آنجا من استوار دوم بودم و وظیفه ما هلی برد به داخل نیروهای خودی که در محاصره قرار داشتند، بود که متأسفانه خود ما هم در محاصره قرار گرفتیم و در آن نبرد دچار تلفات سنگینی شدیم.
پس از 42 روز، محاصره به واسطه عملیات هلیکوپترهای خودی توسط هوانیروز ارتش، شکسته شد. به نحوی که تمام منطقه را زیر خط آتش خود قرار دادند و نیروهای مقابل هم مجبور به عقب نشینی و فرار شدند. ما هم به سمت روستایی که در نزدیکی قرار داشت به نام دارسوین حرکت کردیم به پل ربط رسیدیم و بعد از اینکه یک شب اقامت در سردشت، توسط هلیکوپتر به سقز و از آنجا به سقز و از سقز هم به کرمانشاه منتقل شدیم. شهید صیاد شیرازی مدتی در حدود 10 روز به ما مرخصی دادند. اولین مأموریت جنگی ما هم در روستاهای سرپل ذهاب به نام خاتونه و داربلوط قرار داشت که عملیاتهای ما به صورت پارتیزانی اجرا میشود.
جانباز شدم
ماجرای مجروحیتم در سنندج اتفاق افتاد. زمانی که بخشی از سنندج بین مریوان و بانه که منتهی به عراق میشد، توسط نیروهای عراقی محاصره شده بود و تحت کنترل آنها بود، در تاریخ 28 تیرماه 62 مأموریتی به ما دادند که با عملیات هلی برن نیروهای عراقی را غافلگیر کنیم.
در جریان این عملیات هلیکوپتر ما مورد اصابت گلوله آرپیجی عراقیها قرار گرفت و سقوط کرد که در اثر این سقوط من از چندین ناحیه دچار مجروحیت شدم. پس از این اتفاق کلاً چیزی متوجه نشدم و به خاطر ندارم تا اینکه در یک حالت بیهوشی دیدم که در یک بیمارستان هستم و با آن حالت از پرستارانی که در حال مداوای بیماران بودند، سۆال کردم که گفتند اینجا تهران است. در واقع چهار روز بیهوش بودم. در جریان یکی از همین اتفاقات وقتی تصمیم داشتنند گچ پای مرا عوض کنند، چون عفونت کرده بود، یکی از استخوانهای پای من را شکستند که برادرم بسیار عصبانی شد و جالب اینکه من او را آرام میکردم چون واقعاً به دلیل عفونت شدید، هیچ حسی در پایم نداشتم. حدود 4 ماه در بیمارستان بستری شده بودم.
بعد از آن در حالی که 2 ماه دیگر استراحت داشتم اما با پای گچ گرفته شده دوباره به جبهه رفتم؛ دلتنگی میکردم. در آن زمان من یک فرزند داشتم و متأهل بودم و هم اینکه مجروحیت داشتم و پایم در گچ بود اما به دلیل اشتیاق به جبهه بدون در نظر گرفتن استراحت پزشکی که به من دادهاند، تعهد کتبی دادم و دوباره به جبهه اعزام شدم. در آن زمان واحد ما به منطقه «پسوه» رفته بودند به سمت پیرانشهر و سردشت اما من دوست داشتم که بروم جبهه و در آن جا هر کاری از کارهای اداری تا جابهجایی مجروحان را انجام میدادم. پشتیبانی و پیگیری امور شهدا و جانبازان گردانی که در آن حضور داشتم را انجام میدادم. مدتی به این شکل گذشت که متوجه شدم، پای من عفونت شدید دارد سه سال این وضعیت ادامه داشت و بعد از آن تحت نظر پزشک عفونتها خوب شد اما پایم هیچ حسی ندارد.
این کاری که من کردم بسیار کوچک بود و در جبهه کارهایی صورت گرفت که هیچ وقت نمیتوان به ابهت و بزرگی آن پی برد.
زمانی که بخشی از سنندج بین مریوان و بانه که منتهی به عراق میشد، توسط نیروهای عراقی محاصره شده بود مأموریتی به ما دادند که با عملیات هلی برن نیروهای عراقی را غافلگیر کنیم. در جریان این عملیات هلیکوپتر ما مورد اصابت گلوله آرپیجی عراقیها قرار گرفت و سقوط کرد که در اثر این سقوط من از چندین ناحیه دچار مجروحیت شدم.
چرا برای فوتبالیستها بودجه کم نیست؟
متأسفانه میبینیم که وقتی یک تیم از کشور در مراحل حذفی جام باشگاههای آسیا حاضر میشود برای اینکه به هر قیمتی پیروز شوند، به آنها پیشنهاد میدهند در صورت پیروزی به هرکدام یک خانه میدهند.
من از شما سۆال دارم، این پولها از کجا فراهم میشود؟ چرا جانبازان و خانوادههای آنها باید مستأجر باشند و سختی ببینند اما برای یک موضوع به این کوچکی این همه هزینه میکنند؟ وقتی به فوتبالیستها میخواهند خانههای مجانی بدهند، بودجه کم نیست اما وقتی قرار است یک بخش بسیار اندک از مشکلات مادی یک جانباز حل شود، کشور دچار بحران بودجه میشود؟ من خودم استقلالی هستم اما وقتی متوجه شدم قرار است این همه هزینه بکنند و به بازیکنان بدهند، با تمام وجودم دعا کردم که استقلال پیروز نشود و خوشحالم که باخت چون که این پولها حق محرومین و مستضعفین است. فرق جبهه و حال و هوای آن با وضعیت ما اینطور است.
انصراف از جانبازی!
به دلیل هزاران خیانتی که در حق من شد و برخوردهایی که از سوی مسئولان بنیاد شهید شهریار دیدم، تصمیم گرفتم از جانبازی خود انصراف بدهم. دلیل این اقدام من داستان بسیار طولانی دارد که بسیار مفصل است. اگر اعلام نارضایتی کنم و از نظام و مسئولان گله و شکایت کنم، میگویند دشمن شاد کردم و اگر برخورد نکنم خودم خون به جگر میشوم.
ترجیح میدهم خون به جگر شوم اما این بهانه را به دست بیگانهها ندهم به همین دلیل رسماً درخواست کردم که میخواهم از لیست جانبازان دوران دفاع مقدس خارج شوم. اینطوری اگر به من ظلم شود کمتر زجر میکشم. چون چیزی که به من تعلق نگرفته است و کاری برای من نکردهاند اما زبان اطرافیان و اشخاص مختلف که فکر میکنند چون جانباز هستم خدمات بسیاری به من داده میشود و من از همه امکانات برخورد دار هستم، کوتاه میشود.
به همین دلیل با خودم فکر میکنم انصراف بدهم و نامه انصراف را روی دیوار نصب کنم تا همه بدانند که بنیاد شهید و امور ایثارگران هیچ کاری برای من نکرده است.
توضیح تبیان: سایت تبیان بر اساس اصول حرفه ای و اخلاقی آمادگی انتشار پاسخ مسولان ذی ربط را دارد.
سامیه امینی
بخش فرهنگ پایداری تبیان